کتابان، فهیمه نظری: سید محمود دعایی مدیرمسئول فقید روزنامهی اطلاعات را شاید به جرأت بتوان اسطورهي اخلاق در میان بازماندگان نسل انقلاب دانست. همهچیز را با اخلاق میسنجید و بیرون از مدار انسانیت قدم نمیگذارد، آدمها را به محک اندیشه و گرایش سیاسی نمیآزمود و تنها به صرف انسان بودن تکریمشان میکرد که انسانیت در قاموس او از همهی عقاید مقدستر بود. همین است که وقتی دیروز در سالروز قیام ۱۵ خرداد دیده از جهان فرو بست از خرد و کلان، روحانی و هنرمند، سیاستمدار و روزنامهنگار همه و همه یکصدا از رفتنش دریغ خوردند و در ستایش مرام و مسلک روادارش قلم زدند.
سید محمود در ۲۷ فروردین ۱۳۲۰ در یزد زاده شد. پدرش مرحوم حاج سید محمد دعایی یزدی معروف به سید محمد زارچی از روحانیون و وعاظ معروف یزد بود که در دوران رضاشاه به دلیل منبرهایش بر ضد رضاشاه در مورد خلعلباس و برداشتن عمامه و... بازداشت و بعد از مدتی به کرمان تبعید شد. پس از سپری شدن دوران تبعید از کرمان به یزد رفت اما اجازهی خروج از منزل را نداشت و تحت نظر بود. در همین زمان همسر اول ایشان که دخترعمویش و مادر برادران سید محمود بود درگذشت. بعد از آن، سید محمد با دختر عموی دیگرش ازدواج کرد، این ازدواج هم دوام چندانی نیاورد، و به جدایی انجامید. مادر سید محمود دعایی همسر بعدی سید محمد و کرمانی بود. این دو در ابتدا زندگی خوبی داشتند؛ اما این همسر تازه از خداوند فرزند میخواست و سید محمد به فرزندان همسر اولش اکتفا میکرد. پس از مدتی سید محمود زاده شد. خودش میگوید: «من فرزند از خدا خواسته مادر و ناخواسته پدر هستم.» پس از تولد سید محمود به گفتهی خود ایشان تا یک دو سالگی او مادرش با سختی در کنار پدرش ماند و بعد از آن ناگزیر از پدرش جدا شد و به کرمان رفت. سید محمود تا چهار سالگی نزد پدرش بود بعد از آن، مادرش با اصرار و تعهد به عدم هر نوع مطالبهی مخارج، سید محمود را از پدرش گرفت و در کرمان به تنهایی بزرگ کرد.
سید محمود دعایی در اوان کودکی ابتدا به مکتب و سپس به مدرسه رفت و در اواخر دبیرستان تصمیم گرفت که به سلک روحانیت درآید؛ بنابراین ابتدا به حوزهی علمیهي کرمان و پس از آن قم رفت و پس از مدتی هم روانهی نجف شد. آنچه سید محمود را وادار به خروج از ایران کرد، تلاش ساواک برای دستگیری او بود به جرم نشر اعلامیههای امام توسط او.
ماجرای رادیو روحانیت بغداد
سید محمود از زمان ورودش به نجف به این سو از نزدیکان امام به شمار میرفت. او مدتی در بغداد رادیو روحانیت را تاسیس، و نقش مهمی در نشر اخبار مبارزات روحانیت علیه رژیم پهلوی ایفا کرد. ایشان در صفحات ۸۰ تا ۸۶ کتاب خاطراتش در شرح تاسیس این رادیو میگوید:
در آن زمان ایران به ملامصطفی بارزانی پناه داده بود و ایران پایگاهی برای کردهای عراقی شده و دولت امکانات و تسهیلات لجستیکی و تبلیغاتی فراوانی در اختیار کردهای عراق قرار داده بود. یک جنگ فرسایشی خونین درازمدت بین کردهای عراق و رژیم عراق به وجود آمده و شمال عراق ناامن شده بود. عراقیها هم به دلیل ضرورت مقاومت و مقابله با کردها چندین لشکر نیرومند خودشان را درگیر کرده بودند و دائما این لشکرها تلفات میدادند و در حال آمادهباش کامل بودند و هزینههای سنگینی را دولت عراق متحمل میشد. دولت ایران هم علیرغم اینکه در برابر کردهای ایران با نفاق برخورد میکرد، معذلک کردهای عراق را در مبارزه با دولتشان تقویت کرده بود و سعی میکرد که خواستههای آنها را در هر حدی که هست برآورده کند. بنابراین عراقیها هم متقابلا تصمیم گرفتند به مبارزین ایرانی خارج از کشور و مبارزین ایرانی درون کشور خودشان کمک کنند، برای آنان پایگاهی درست کنند و مساعدت کنند. آنها از هر کسی که حاضر بود در مسیر مبارزاتیاش از امکانات عراق علیه ایران استفاده کند، استقبال میکردند. البته خیلی علاقهمند بودند که از وجود حضرت امام هم بهره ببرند، اما امام اجازه ندادند که از ایشان به این شکل بهرهبرداری شود. در این زمان تیمور بختیار هم خارج از ایران بود. وی در ارتباط با یک جریانی در لبنان گیر افتاده بود و رژیم ایران اصرار داشت که او را دستگیر کند. عراقیها تلاش کردند و توسط ایادی خود در لبنان او را از زندان آزاد کردند و به عراق آوردند و به او پایگاه دادند و او هم که زمانی رئیس ساواک ایران بود به عنوان کسی که داعیه مبارزهی رهاییبخش دارد، و درصدد تشکیل جبههی آزادیبخش برای سرنگونی رژیم شاهنشاهی است و در داخل ایران هم طرفداران و یارانی دارد و مایل است همهي مبارزین و مخالفین شاه را متحد و متشکل کند مورد حمایت جدی رژیم عراق قرار گرفت. بنابراین عراقیها از کلیهی احزاب و تشکلهای سیاسی مخالف شاه مثل حزب توده، جبهه ملی، کنفدراسیون و گروههای اسلامی و مذهبی دعوت کردند که به عراق بیایند و پایگاه تشکیل دهند. [...] گروههایی میآمدند اما از اسم مستعار استفاده میکردند [...] حقیقت هیچ گروه مذهبی اصیلی به بختیار نپیوست. تنها یک روحانی بدنام به نام آقای موسی اصفهانی نوهی مرحوم آقا سید ابوالحسن اصفهانی بود که به دلیل اختلاف مالی بارژیم ایران به عراق آمده بود، نه به دلیل اختلاف عقیدتی و ایدئولوژیکی. گفته میشد که او اختلاسهایی کرده و به همین دلیل تحت تعقیب است، او به محض ورود به بغداد در اطراف بختیار قرار گرفت.
عراقیها به کلیهی مبارزین ایرانی که در خارج از کشور بودند، در اروپا، آمریکا یا خاورمیانه و هر جایی که فعالیت میکردند، امکانات تردد و اقامت آموزش و تبلیغ میدادند. آنها کلیهی نیازهایی را که یک مبارز برای ادامهی راه خود احتیاج دارد در اختیارشان قرار میدادند. در کنار همین امکانات وسیع تبلیغاتی، رادیوی فارسی بغداد که در ایران قبل از این ماجراها شنوندهی چندانی نداشت در اختیار مبارزین قرار گرفت و به تناسب به قسمتهایی تقسیم شد. از جمله پیشنهاد شد که دوستان مبارز روحانی هم بین ۱۵ تا۲۰ دقیقه از وقت برنامه را به خود اختصاص دهند.
یک روز حاج آقا مصطفی به من گفت: «عراقیها پیشنهاد دادهاند که ما هم از امکانات رادیویی آنها بهرهبرداری کنیم، آیا شما آمادگی دارید که این کار را بکنید و اصلا مصلحت میدانید؟» گفتم: «امکان فوقالعادهای است که آدم بتواند هر روز ۱۵ تا ۲۰ دقیقه با مردم وطنش در تماس باشد و حرف بزند. اما ریسک است و سخن از رادیوی بغداد و رژیم بعث عراق در میان است. ما باید با خود آقا مشورت کنیم و با اجازهی ایشان کار کنیم. چون ممکن است تبعات کار متوجه ایشان هم بشود.» حاج آقا مصطفی گفت: «استدلال خوبی است اما به هر حال این کار یک حرکت ریسکگونه است، یعنی نمیدانیم که سرانجامش چه خواهد شد، ممکن است تبعات منفی داشته باشد. اگر ما بخواهیم از امام بپرسیم، وقتی ایشان را در جریان گذاشته باشیم، در صورت موافقت امام آنچه که پیش بیاید دامن ایشان را خواهد گرفت. اما اگر ایشان در حقیقت هیچ اطلاعی نداشته باشند و ما از پیش خودمان این کار را کرده باشیم، چنانچه موفق بود ایشان در آینده آن را تایید خواهند کرد و در مسیر اهداف ایشان خواهد بود. اگر هم موفق نبود ایشان بینه و بینالله حجت دارند که اصلا روحشان خبر ندارد و از تبعات این جریان مصون میمانند؛ بنابراین ما کار راشروع میکنیم و ثمرات آن را یکی ـ دوماهه می سنجیم، اگر انتخاب پسندیدهای بود و استقبال شد امام تایید خواهد کرد، اگر نه متوقف میکنیم و تبعات آن دامن خود ماراخواهد گرفت.» من استدلال حاج آقا مصطفی را پذیرفتم و به بغداد رفتم. در بخش رادیوی خارجی بغداد، هر روز به مدت ۲۰ دقیقه و گاهی حتی نیم ساعت برنامه اجرا میکردیم. از این برنامه فقط من و حاج آقا مصطفی خبر داشتیم و هیچکس دیگر خبر نداشت.
[...] هر روز برنامهی روز بعد را آماده میکردم و یکسری اخبار خوب و دستاول را در آن میگنجاندم. این برنامه تحت عنوان «نهضت روحانیت در ایران» پخش میشد و ظرف مدت کوتاهی از طرفداران بسیاری برخوردار شد. انعکاس آن در ایران هم بسیار خوب بود و موج وسیعی ایجاد کرد. به طوری که اکثریت آزادیخواهان خوشحال شدند و برنامههای آن را دنبال کردند. در برنامههای این رادیو بیانیهها و اعلامیههای امام خوانده میشد. نوارهای سخنرانی امام پخش میشد. از مبارزین گمنام که در زندانها بودند و از شهدا یاد میشد. به هر حال حرکتی علیه رژیم ایجاد میکرد و شور و شوق مبارزین را افزایش میداد.
مخالفین امام و نهضت روحانیت و ایادی رژیم شاه بعد از این جریان به دست و پا افتاده بودند و میخواستند به هر قیمتی که هست علیه این حرکت فعالیت کنند. بعضیها خدمت امام میرسیدند و گله میکردند که دوستان شما میروند و از رادیوی بعثیها حرف میزنند و این صحیح نیست. امام کنجکاو شدند و از حاج آقا مصطفی جریان را پرسیدند. حاج آقا مصطفی گفت: «بله یک پیشنهاد اینچنین مطرح شد و فلانکس را من فرستادم.» امام برای من پیغام فرستادند که «آیا برنامههایی را که تا به حال اجرا کردی، نوشتهای؟» گفتم: «بله.» من ۳ ماه اول برنامه را نوشته بودم. (بعد از آن دیگر مجالی نبود که برنامه را در دفتری بنویسم، یعنی پاکنویس کنم.)
[...] همان طور که گفتم اول از حاج آقا مصطفی پرسوجو کردند و بعد خواستند که برنامهها را ببینند. من هم برنامه یکی دو ماههی اول را که مرتب و منظم کرده بودم خدمت ایشان بردم. ایشان مروری کردند و بعد مرا خواستند و فرمودند که «من برنامهها را دیدم، مجموعا خوب بود، اما دو تذکر دارم: یکی اینکه سعی کنید مبالغه نکنید و دروغ هم نگویید. حقیقت را بگویید و اضافه هم نگویید. همان حقیقت تاثیر خودش را دارد. دوم اینکه در برنامهها فحاشی نکنید. به عرض ایشان رساندم که بنای ما حتیالامکان همین است، منتهی من نمیدانم کدام مطلب خلاف بوده که نظر شما را جلب نموده است.» ایشان اشاره کردند به یک مطلبی که من آن را از جزوهای که مرحوم چمران در اتحادیهی انجمنهای اسلامی دانشجویان آمریکا نوشته بود نقل کرده بودم. من از این جزوه که یک جزوهی تحلیلی در مورد وقایع ۱۵ خرداد بود مطالب زیادی نقل کردم و آنها را در برنامهی رادیویی به منظور دفاع از حرکت امام در جریان ۱۵ خرداد و افشای ادعاهای دروغین شاه مبنی بر اصلاحاتی که ادعا کرده بود، خواندم. در نهایت هم بیان کردم که شاه مدعی است امام از فئودالها حمایت کرده است و مدعی است که امام خود یک فئودال است، در صورتی که امام یک وجب زمین ندارد. امام فرمودند: «نه، اینطور نیست که یک وجب زمین نداشته باشیم. ما در خمین یک قطعه زمین داریم که در اختیار اخوی است. ایشان کشاورزی میکند و درآمدش را بین فامیل و فقرا تقسیم میکنند. اینکه من زمین ندارم خلاف واقع است، شما واقعیت را بگویید.» بعد هم ما را دعا کردند. از آن به بعد با اطمینان از اینکه نظر امام نسبت به عملکرد ما مثبت است برنامه را ادامه دادیم. صص ۸۰-۸۶
گوشهای از خاطرات حجتالاسلام و المسلمین سید محمود دعایی، تهران: چاپ و نشر عروج (وابسته به موسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی (س))، چاپ دوم، ۱۳۸۷، بها: ۲۱۰۰ تومان.
دیدگاه شما