به گزارش کتابان، «شاه، انقلاب اسلامی و ایالات متحده» به قلم داریوش بایندر توسط نشر پارسه منتشر شد. داریوش بایندر دیپلمات و کارگزار سیاسی ایران در رژیم پیشین ایران در این کتاب نگاهی به انقلاب سال ۱۳۵۷ انداخته؛ انقلابی که اهمیت آن از نظر او جدای دگرگونی ماندگار جامعه ایرانی، چهره خاورمیانه را تغییر داد، تا جایی که پیامدهای آن همچنان در گستره جهانی به شدت طنینانداز است.
این کتاب ترسیمگر محیط پیش از انقلاب ایران در دهه ۱۳۵۰ است و شرح میدهد که چگونه به سبب مجموعهای از خطاهای بنیادین، دوگانگی فرهنگی و تحولات بیرونی همهگستر، یعنی حال و هوای دوران پس از جنگ ویتنام و تصوراتی درباره ظهور دولت کارتر در آمریکا، این کشور سر به طغیان برداشت و حاکم رنجور آن (شاه) زمام قدرت را از دست داد.
بایندر گرچه معتقد است ترکیب انقلاب به گونهای بیهمتا داخلی بوده است اما در این کتاب در پی عوامل خارجی در این رخداد نیز میگردد. چراکه به زعم وی تاریخ این رویداد تحولساز را نمیتوان به طور کامل و جدای از تاثیراتی درک کرد که از سوی کانونهای اصلی قدرت در خارج یا به سبب دسیسههای سنجیده و جناحی در حکومت کارتر، به درون کشور رخنه کردند. بخشهای متعددی از این کتاب به بررسی این جنبه اخیر اختصاص یافته و بر اساس یافتههای تازه در برخی منابع آمریکایی است که تاکنون استفاده نشدهاند.
موضوع دیگری که بایندر در این کتاب به آن میپردازد، گریزناپذیری انقلاب است. از دیدگاه او سیاستگذاریهای مبتنی بر داوری خطا و بیراههپیمایی در این راستا که آتش انقلاب را برافروخت، بالذاته اموری اجتنابپذیر هستند. نویسنده در این پژوهش نشان میدهد که بیشتر آنها ناشی از خطاهای فراگیر بودند، اما خطاهایی با پیامدهای بیشتر که بنا بر نظر او ناشی از فرمانهای پرخروش مردی بودند که در راس همه امور قرار داشت، یعنی محمدرضا شاه پهلوی. البته نویسنده در اینجا این احتمال را هم در نظر میگیرد که داوری خطا و تزلزل رای ناشی از بیماری شاه بوده است. ضمن اینکه شاه را رهبری میداند که نمیخواست ملت را در جنگ داخلی غوطهور کند تا تاج و تختش را نگه دارد.
نویسنده کوشیده این پژوهش غیرسیاسی و به دور از داوری باشد. وی در توصیف پیشکسوتان هر دو سو، با سرسختی مقید به استفاده از شواهد و مدارک موثق بایگانیها بودهاست. بایندر در طول این کتاب احدی را محکوم یا متهم نکرده و نتیجهگیری را هم به عهده خواننده گذشته است.
شوروی و انقلاب ایران
کتاب پیش رو در دنباله بررسی نقش عوامل خارجی در انقلاب ایران، به واکنش اتحاد جماهیر شوروی به انقلاب ایران پرداخته است، نویسنده واکنش شوروی به این رویداد تاریخی را به سه برهه تقسیم کرده است: «مصلحتاندیشی در برابر آرمانگرایی»؛ برههای که در آن «از دیدگاه کرملین، سقوط شاه نه قطعی بود و نه مطلوب. دوره طولانی ثبات در زمان شاه و نتایج مثبت اقتصادی و تجاری آن به طرزی متناقض شرایط آرامی را به دنبال آورده بود که کرملین تمایلی نداشت آن را فدای دستاوردهای نامعلومی سازد، بیش از همه بدین دلیل که ظهور اسلام سیاسی حاکی از مشکلاتی برای اتحاد جماهیر شوروی با بیش از چهل میلیون مسلمان در جمهوریهای جنوبی آن بود.» دوره «لایپزیک» که در آن حزب توده بیشتر در فترت به سرمیبرد و مسکو اعتنای چندانی به آن نداشت تا «آغاز جنبش انقلابی در سال ۱۳۵۶، که کمیته اجرایی حزب توده در لایپزیک بر سر اتحاد با روحانیت تندرو که جانبدار آن نورالدین کیانوری نفر دوم کمیته بود و مخالف آن که نفر اول کمیته، ایرج اسکندری، بود، به شدت دچار اختلاف شد» و در نهایت در زمستان ۵۷ کیانوری سکان رهبری حزب را در دست گرفت. برهه سوم، زمان «احیا»ی حزب بود، حزب در این دوره به شدت با انقلابیون همراه شده و به ویژه در اعتصابات نفت نقشی پررنگ ایفا کرد.
به جهت اهمیت واکنش اتحاد شوروی به انقلاب ایران فصل پانزدهم ( ۳۷۹ تا ۳۸۵) این کتاب را که به این مبحث اختصاص یافته در پی آوردهایم:
۱- مصلحتاندیشی در برابر آرمانگرایی
در حالی که واشنگتن به سبب کشمکشهای سیاسی داخلی درباره ایران گرفتار بنبست شده بود، مسکو هم درگیر مخاصمهای دیگر بود. از دیدگاه کرملین، سقوط شاه نه قطعی بود و نه مطلوب. دوره طولانی ثبات در زمان شاه و نتایج مثبت اقتصادی و تجاری آن به طرزی متناقض شرایط آرامی را به دنبال آورده بود که کرملین تمایلی نداشت آن را فدای دستاوردهای نامعلومی سازد، بیش از همه بدین دلیل که ظهور اسلام سیاسی حاکی از مشکلاتی برای اتحاد جماهیر شوروی با بیش از چهل میلیون مسلمان در جمهوریهای جنوبی آن بود.
به هر روی دلایل بسیاری برای کینهتوزی از شاه وجود داشت؛ میلی پایانناپذیر وی برای داشتن سلاحهای مافوق پیشرفته به مسابقه تسلیحاتی منطقهای دامن میزد که مسکو تمایلی نداشت وارد آن شود. شاه به دلایلی سبب انزجار شده بود، از جمله نگاهبانی از رفت و آمد نفتکشها در خلیج فارس، اعزام سربازانش به عمان و قدرتنماییاش در شاخ آفریقا که در آنجا حکومتی کمونیستی به ریاست منگیستو هایله ماریام درگیر نبرد با حاکم سومالی طرفدار غرب، محمد زیاد باره، بود. مسکو این موانع را با دستاوردهای روابط غیرخصمانهاش با ایران میسنجید. نمونه آن قرارداد خط لوله گاز در ۱۹۶۷ بود که واردات گاز ارزان ایران به جمهوریهای جنوبی شوروی را ممکن میکرد که با صادرات گاز [شوروی] به اروپا از طریق خط لوله اورنبورگ ثروتی بادآورده به دست میآورد. این تعامل به شوروی امکان میداد گاز خود را به قیمت خوبی به اروپای شرقی، آلمان غربی، اتریش و فرانسه بفروشد که امتیازاتی سیاسی را هم به همراه داشت.
شاه قلبا با بدگمانی معتقد به وجود دسیسههایی از سوی شوروی بود که ریشه در تجارب وی در غائله آذربایجان در نیمه ۱۳۲۰ داشت، ضمن اینکه در سالهای اخیر، درگیری مسکو در جنگهای نیابتی و رخنه سوء آن در افغانستان به شدت مشکلساز شده بود. شاه اما همچنین به روابط مناسبی اهمیت میداد که در طول سالیان بسیار با همسایه شمالی خود برقرار کرده بود و به وی امکان میداد سیاست خارجی یکجانبه خود را تا اندازهای متوازن سازد. در آغاز ناآرامیها در سال ۱۳۵۶ محمدرضا از این در هراس بود که آشوبهای ایران شاید کرملین را ترغیب کند که به همان برنامههای توسعهطلبانه قدیم خود بازگردد. در واقع برخی از بزرگان حاکم، مسکو را عامل پشت پرده آشفتگیهای کشور میدانستند.
منابع اطلاعاتی و دیپلماتیک غربی به اتفاق این فرضیه را رد میکردند که اتحاد جماهیر شوروی در بروز ناآرامیها در ایران دست دارد. وزارت امور خارجه آمریکا در نیمه نوامبر حداکثر کوشش خود را انجام داد تا توضیح دهد چرا برنامهریزان شوروی مخالف دامن زدن به خلع شاه از سلطنت هستند. سازمان سیا و سازمان اطلاعات دفاعی آمریکا هردو چنین عقیدهای داشتند. آناتولی دوبرینین، سفیر شوروی در تهران، منطق خطمشی شوروی را با عباراتی ساده توضیح داد: اتحاد جماهیر شوروی متوجه شده است که میتواند روابطی موثر و مناسب با شاه داشته باشد و اینکه از دیدگاه شوروی، حکمرانی وی بر قدرتیابی نظامیان یا هرج و مرج در کشور ارجحیت دارد. او طبق همین منطق افزود روسها برای کنار زدن شاه هجوم نیاورده و آشکارا جانبداری نکردهاند. برای اعضای پولیتبورو، با هفتاد سال سابقه، که خیزشهای مردمی مجارستان و چکسلواکی را در دو دهه پیشتر سرکوب کرده بود، باورکردنی نبود که شاه نتواند از این غائله سربلند بیرون بیاید.
با این حال کرملین در تغییر موضع خود تردیدی نمیکرد، فقط کافی بود ببیند توازن قوا به گونهای بازگشتناپذیر به سود مخالفان است. در شرایط بده بستان مساویِ جنگ سرد سنتی، بسیار مهم بود تا واشنگتن از آنها پیش نیفتد، یا اینکه سرانجام در کنار جناح بازنده آشوبهای جاری ایران قرار نداشته باشد. پشتیبانی مکرر واشنگتن از شاه یا اشارات گاه و بیگاه درباره دخالتهای احتمالی برای کرملین دردناک بود. همین امر به نگارش نامه هشدارآمیز برژنف به کارتر در هفدهم نوامبر مبنی بر عدم دخالت در ایران انجامید که با گردآوردن سربازان در نواحی مرزی با این کشور همراه بود. در واقع رهبرشوروی به اظهارات بیدقت رئیس کارکنان کاخ سفید، هامیلتون جوردن، واکنش نشان داده بود که در افشاگریای در یک برنامهای تلویزیونی گفته بود گویا واشنگتن طرهایی احتمالی برای مداخله نظامی در ایران دارد. کرملین در این مورد جویا شد و دو کشور متعهد به عدم مداخله شدند.
گئورگی کورنینکو، معاون وزیر امور خارجه، به ملاقاتکنندگان آمریکایی خود توضیح داد وضعیت در ایران غیر قابل پیشبینی است، اما بر خلاف واشنگتن، شوروی از پشتیبانی از طرفین، با وجود داشتن روابط خوب با شاه خودداری کرده است.
در نبود شواهدی استوار نمیتوان با دقت گفت چه زمان دفتر سیاسی شوروی تصمیم گرفت از آن محدوده پا فراتر نهد، شاید اجتماعات محرم در آذر سرنخی برای آنها بوده باشد. آنچه مسلم است در پایان سال مسکو نیز کار شاه را تمامشده میدانست و برکناری وی را روزنی به روی فرصتها میدید. مسکو در مورد عامل سیاسی دیرپای خود، حزب توده ایران میتوانست تغییر موضع بدهد و داد. این حزب قرار بود دست به کار شود تا برای دورنمای نوین سیاسی آماده باشد. مامور سابق کا گ. ب در ایران، ولادیمیر کوزیچکین، این حزب را اسب تروا لقب داده بود. شاید این حزب نیز میتوانست در این شرایط و در دورانی طولانیتر فرصتهایی بادآورده را فراچنگ آورد و مانند احزاب خلق و پرچم در افغانستان، گوی قدرت با برباید؛ دورنمایی که به سبب جنگ ایران و عراق و ناکارسازی خشن تشکیلات حزب توسط جمهوری اسلامی در ۱۳۶۲ بر باد رفت.
۲- ارتباط لایپزیک
مسکو در سالهایی که روابط آرامتری با تهران داشت، در بهترین حالت رویکردی توام با کماعتنایی به حزب توده داشت. همزیستی مسلامتآمیز که نیکیتا خروشچف آغازگر آن شد، در حقیقت اصول عقاید در سیاست خارجی اتحاد جماهیر شوروی بود، اما آرمانگرایی نیز هرگز به طور کامل رها نشده بود. میخائیل سوسلوف، دیرپاترین عضو در حال خدمت دفتر سیاسی که پس از برژنف نفر دوم به شمار میرفت، سرپرست صوری دفتر سیاسی در راس دیوانسالاری حزب بود. با اجازه وی، بخش بینالملل کمیته مرکزی حزب کمونیست اتحاد جماهیر شوروی آشکارا به احزاب دوست کمک میکرد تا آنها را به عنوان ابزارهایی تبلیغاتی نگاه دارد یا در زمان مناسب به کارشان گیرد.
در ۱۹۵۷ [۱۳۳۵-۱۳۳۶ خورشیدی] رهبری حزب توده که آن زمان در مسکو تبعید بود، به آلمان شرقی منتقل گردید، فردی مانند اوتو ویلهلم کوزینن، عضو دفتر سیاسی، رهبری حزب توده را فراخوانده بود تا برای آنها مزایای عملیاتی سکونت در جایی دیگر نزدیک به برلن را توضیح دهد که در آن دسترسی به ایران و اروپای غربی آسانتر بود. از آن پس شهر لایپزیک در فاصله کمتر از ۱۶۰ کیلومتری برلنِ تقسیمشده آن روزگار، میزبان کمیته مرکزی حزب توده ایران گردید. حزب کمونیست شوروی نیازهای عملیاتی و امکانات رفاهی برای زندگی شخصی آنها را تامین میکرد. شبکهای رادیویی به نام «پیک ایران» ابتدا از برلن شرقی و بعدها پس از انتقال ایستگاه به صوفیه در ۱۹۶۰، از آنجا برنامههای شبانه خود را پخش میکرد. حزب همچنین تا سال ۱۹۵۹ هفتهنامههای «صبح امید» و سپس «مردم» و نشریه فرهنگی «دنیا» را منتشر میکرد.
بنا بر برخی دلایل پیچیده [...] حزب توده تقریبا در بیشتر دهههای ۱۳۴۰ و ۱۳۵۰ کارایی خود را از دست داده بود. جوانان تندوری مارکسیست قبلا خود را از حزب توده مورد پشتیبانی مسکو جدا کرده و جذب زمینههای آرمانی دیگری شده بودند. از آن مهمتر ساواک در ساختار رهبری حزب در داخل کشور رخنه کرده بود. گفته شد عباسعلی شهریاری که خیانت پیشه کرده بود، بلندپایهترین عامل حزب توده در کشور و به مدت یک دهه رابط آن با لایپزیک بود. دفتر سوم ساواک مستقیما بر عملیات حزب نظارت داشت تا جایی که نشریه سازمان آن را هم چاپ میکرد. حکومت همچنین توانست رادیو پیک ایران را از طریق قراردادهای تجاری با بلغارستان تعطیل کند. شاه حتی با این فکر سرگرم بود که این حزب رو به فنا را قانونی اعلام کند. ماموری از طرف نخستوزیر هویدا در ۱۹۷۷ به لایپزیک سفر کرد تا از رهبری آن برای بازگشت به کشور دعوت کند. عجیب اینکه کمیته اجرایی حزب این پیشنهاد را رد کرد، اما ناچار شد دلایل خود را برای مسکو شرح دهد.
در آغاز جنبش انقلابی در ۱۳۵۶، کمیته اجرایی در لایپزیک بر سر اتحاد با روحانیت تندرو که جانبدار آن نورالدین کیانوری نفر دوم کمیته بود و مخالف آن که نفر اول کمیته، ایرج اسکندری، بود، به شدت دچار اختلاف شد، چون اسکندری طرفدار در پیش گرفتن آرمانی مشترک با جناحهای آزادیخواه غیرمذهبی بود. هیچیک نتوانست حرف خود را به پیش ببرد. آنها هیاتی را راهی نوفللوشاتو کردند، اما [آیتالله] خمینی آن هیات را نپذیرفت. کریم سنجابی، رهبر جبهه ملی، که پیشتر اشاراتی به توافق داشت، فورا فهمید که داشتن هدفی مشترک با حزب توده زیانهای دیگری را در بر دارد و اشارات موافق و اولیه خود را پس گرفت.
نخستین نشانههای علاقه مسکو در نوامبر ۱۹۷۸ [آبان ۵۷] پدیدار گردید. بوریس پونومارف، مسئول روابط با احزاب کمونیست خارجی، هنگام دیداری با دبیراول حزب، ایرج اسکندری، در اجلاسی در پراگ او را به مسکو دعوت کرد. اما این دعوت ادامه نیافت که درباره دلایل آن تنها میتوان به حدس و گمان متوسل شد. جهتگیری سیاسی کرملین که در حال بازبینی بود، به فوریت نتیجه گرفت کار شاه تمام شده است. از این دیدگاه، جناح مخالفی که بیش از همه ممکن بود با غرب به شدت قطع رابطه کند، لیبرال دموکراتهای حامل بیرق ملیگرایی مصدق نبودند، بلکه روحانیون تندرو بودند. در چنین راستایی بود که مسکو این حزب نوچه خود را ضمن تغییر رهبری آن، در لایپزیک هدایت میکرد. مشاجرههای جناحی میان آنها کاملا برای اعضای حزبی در مسکو آشنا بود و هم آنها به این نتیجه رسیدند نفر دوم حزب، نورالدین کیانوری، بهتر از هرکس دیگری میتواند روابط حسنهای با اردوی [آیتالله] خمینی را برقرار کند.
تصمیم برای جانشینی اسکندری با نوری، طبق روش مرسوم، در اجلاس سیزدهم ژانویه کمیته اجرایی حزب توده به آنها ابلاغ گردید و در میان شور و تحسین تایید شد. حتی اسکندری نیز ابراز نارضایتی نکرد. ولادیمیر کوزیچکین بعدها در خاطرات خود نوشت این تصمیم متاثر از پیوندهای خویشی میان کیانوری و خانواده [آیتالله] خمینی بود. کیانوری نوه شیخ فضلالله نوری بود که در جنبش مشروطه طرفدار حاکمیت شرع بود و [آیتالله] خمینی همواره وی را سخت میستود؛ ارتباطی که کا گ. ب احتمالا آن را با پیوندهای خویشاوندی اشتباه گرفته بود. کوزیچکین همچنین نوشت پس از انتخاب کیانوری، وی را به مسکو فراخواندند و او در بخش بینالملل آموزشهای ویژهای دید. در آن زمان گروههای مخفی تودهای خود به خود از میان کمونیستهای قدیمی و خاموش و مستقل از لایپزیک سر بر میکشیدند.
۳- احیا
در طول سالها، سهلانگاری در بازرسیهای امنیتی امکان داده بود اعضای سابق حزب که اغلب درسخوانده هم بودند و نیز هواداران به عنوان مدرس، روزنامهنگار و کارشناس فنی در صنایع حکومتی مشغول به کار شوند. در یک مورد نخستوزیر هویدا به خود میبالید که هفت وزیر هیاتدولت وی از کمونیستهای پیشین هستند. برخی از هواداران حزب توده نیز توانسته بودند با گذر از بازرسیهای امنیتی به نیروهای مسلح بپیوندند؛ حقیقتی که به شکلگیری شبکهای مخفی از افسران ارتش انجامید که به سرعت در روزهای پس از پیروزی انقلاب و بازگشت رهبری حزب از تبعید در بهمن ۱۳۵۷ تا خرداد ۱۳۵۸ شکل گرفت. همچنین هنگامی که خبرچین ساواک، عباسعلی شهریاری، به دست گروه چریکی – مارکسیستی فداییان خلق در ۱۳۵۳ به قتل رسید، ساواک دریافت ردگیری همه فعالان تودهای که هنوز آزاد هستند، دشوارتر شده است.
روند احیا آهسته بود. جوانان تندرو در آغاز دهه ۱۳۵۰ مجذوب نبرد مسلحانهای شده بودند که گروههای چریکی شهری حامی آن بودند، اما حزب توده آن را رد میکرد. حزب فاقد افراد متهوری از قماش خسرو روزبه بود تا بر این نقصان غلبه کند. هوشنگ تیزابی، دانشجوی پزشکی در دهه ۱۳۵۰ بود که به تدریج به چنین فردی تبدیل میشد. تیزابی در زندان سرسخت شده بود و هنگامی که آزاد شد، نشریهای مخفی در قطع بزرگ به نام «به سوی حزب» را راه انداخت، اما بعدا ساواک رد وی را گرفت و در شرایط مبهم در ۱۹۷۴ [۱۳۵۳ خورشیدی] او را به قتل رساند. دو تن از همبندان وی تصمیم گرفتند راه قهرمان به خون خفته خود را ادامه دهند. رحمان هاتفی، روزنامهنگاری چیرهدست، و محمدمهدی پرتوی، روشنفکری مارکسیست، انتشار «به سوی حزب» را از سر گرفتند و اندکی بعد نام آن را به «نوید» تغییر دادند. یک هسته تودهای به همین نام کمی بعد شکل گرفت و با لایپزیک مرتبط شد.
آنها از پشتیبانی مادی از جمله تجهیزات پیچیدهای برای چاپ برخوردار شدند که گروه را قادر ساخت دو هفتهنامهای را منتشر کند که صحافی آراستهای داشت؛ هاتفی در زندگی واقعی خود معاون سردبیر کیهان بود و از این رو در جایگاهی قرار داشت که میتوانست به هیجانهای رسانهای دامن بزند، به گونهای که به سود خطمشی حزب باشد. نمونههای متعددی از شاهکارهای وی را بعدها همکار پیشین وی نقل کرد. او در یکی از این موارد در شهریور ۱۳۵۷ بهانهای ساختگی یافته بود تا تصویری بزرگ از آیتالله خمینی در صفحه اول روزنامه چاپ کند و [...] تاثیر روانی بسیاری ایجاد کرد.
زمانی که کیانوری در آغاز زمستان ۱۳۵۷ در راس حزب قرار گرفت، هسته نوید شامل چهارصد تا پانصد عضو بود و هستههای تودهای دیگری نیز به طور مستقل ریشه دوانده بودند که برخی از آنها با لایپزیک در تماس بودند. اختلاف در میان مارکسیستهای فداییان خلق در ۱۳۵۵ نیز برخی از مبارزان را به صفوف تودهایها رانده بود که طبق تخمینهای غیردقیق در ۱۳۵۷ حدود پنج هزار فعال را شامل میشد. حزب ردای دست و پاگیر و کهن اعتدال را به کناری انداخته و با قاطعیت خواهان نبرد مسلحانه برای پایان دادن به حکومت شاه شده بود. اعضای حزب توده در هیاتهای اعتصابکنندگان به ویژه در بخش نفت، فعال بودند. خطمشی حزب که از زمان بازگشت کیانوری به تهران در اردیبهشت ۱۳۵۸ تقویت شده بود، خواهان پشتیبانی استوار از انقلاب اسلامی و رهبری [آیتالله] خمینی شد، گرچه حزب با احتیاط دست به کار گردید تا در صورت لزوم، مخفی شود. شاخه نوید از حزب جدا شد تا گروهی مخفی را تشکیل دهد و در همین حال سلاحهای غارتشده از پادگانها در روز پیروزی انقلاب، یعنی ۲۲ بهمن ۱۳۵۷ را در مخفیگاههایی پنهان میکردند. مقدمات تشکیل شبکهای نظامی نیز به سرعت فراهم گردید.
حزب توده اما مانند دیگر بخشهای تشکیلدهنده ائتلاف بزرگ ضدشاه در ۱۳۵۷ از پاکسازیهای پس از انقلاب جان به در نبرد. در بهمن ۶۱ کیانوری و حدود پنجاه تن از اعضای بلندپایه حزب توده به اتهام جاسوسی برای اتحاد جماهیر شوروی دستگیر شدند. در چندین موج جداگانه از دستگیریها چند هزار تن از اعضای حزب به زندانهای طولانیمدت و بسیاری نیز از جمله رحمان هاتفی به اعدام محکوم شدند. کیانوری هف سالی را در زندان سپری کرد. او باقی سالهای عمر خود را در تهران در حبس خانگی به سر برد و در آبان ۱۳۷۸ درگذشت.
شناسنامه کتاب: داریوش بایندر، شاه انقلاب اسلامی و ایالات متحده، ترجمه محمد آقاجری، تهران: پارسه، چاپ اول، ۱۳۹۹، بها: ۸۹۵۰۰ تومان.
دیدگاه شما